روایت

شعر و داستان های من

روایت

شعر و داستان های من

خشم


درون تاریکی شب

پشت پنجره ای که نیست

در برهوت جیغ زن

کنار بخاری خاموش

کلاف در هم پیچیده ی مو

در مشت

خشمی هست

در سینه ی زن

به رنگ ترس

به رنگ 

آدامس بادکنکی

که می خواهد منفجر کند

موسی کاظمی

رابطه


خشمی هست! خشمی هست!

ترسناک

ناشکیب

خفقانی در گلو

بغض فرو خورده

مشمئز

مردی که عضو مردانه اش

در خوابی عمیق

از پشت خاکریز

صدای اشک می شنود

خشمی هست! خشمی هست!

که جیغ زن

آنرا فریاد می کشد

می غرد

خشمی هست! خشمی هست!

که تیر می کشد

در تیره ی پشت مرد

و عصب را پر شتاب طی می کند

در نخ نازکتر رابطه

و هیچ کجا به هیچ ها

ختم می شود

موسی کاظمی

شب ساجور


باد مرده

ریگ روان

اندوه مروه

باد زرد

آسمان ساجور

ساقط

جسد های مرده

در قاب کوچک پنجره ها

فریاد می کشند

مرگ را

فریاد مرده

گوش خراش

باد مرده 

نفس های بویناک مرده را

می روبد از خیابان ها

اندوه مرده

خمیازه می کشد 

روی جنازه شهر

شهر غرق در غبار زرد

متورم - متعفن - متلاشی

بوی مرده

می وزد از پنجره ها

در این شب ساجور

نمی دانم

گهواره ام را

به کدامین میخ ساقط بیاویزم

موسی کاظمی

اجینا


ایستاده ام بر ستیغ نیزه ی خورشید

چهره به چهره ی

اجینا

رودخانه آن پایین

سوار بر تکه ای ابر سپید

و جنگل

مثل یک درخت

روی شانه ی آب

خط سپید ابر را

می کشد به خیش

من آماده ام

برای سقوط آزاد

اجینا می گوید:

نترس

       بپر

           برو 

                همراه باد

می بوسد مرا

برای آخرین بار

می پرم

باد می برد 

              مرا

                  رودخانه را

                                و جنگل را

و اجینا آن بالاست

تکیه به نیزه ی خورشید

نظاره می کند مرا

موسی کاظمی

آن سوی سیم تلفن


باز هم زنگ تلفن

باز هم خبر بد

شاید خبر مرگ یک دوست

یا آشنا

و شاید هم یک آدم بی خواب

دنبال یک آدم بی خواب دیگر

تا حرف بزند

فحش بدهد

تا دلش سبک شود

شاید کسی می خواهد خودکشی کند

و این آخرین پیام اوست

به یک آدم زنده ی دیگر

به اولین شماره ی دم دست

شاید در این نیمه شب

زنی دلتنگ نوازش باشد

کسی چه می داند

آن سوی سیم های تلفن چه می گذرد

موسی کاظمی