روایت

شعر و داستان های من

روایت

شعر و داستان های من

سوار اسپ سپید


مردی از پس غبار می آید

سوار اسپ سپید می آید

می گذرد از کوچه ها

تلق...تلق...تلق...

هر که را می بیند

می پرسد

خانه ی شیرین کجاست؟

یکی می گوید

انتهای کوچه باغ

پلاکش پانصد و هفتاد و شیش

همان که عطر اقاقی هایش پیچیده در هوا

خانه ش از پشت شکوفه ها پیداست

سوار اسپ سپید می گوید

من از آنجا می آیم

رفته ست از آنجا

یکی می گوید

شبرین ساکن کوچه ی مثنویست

یکی می گوید

صاحب خانه بیرونش از آنجا

از بس که بدنام بود او

یک روز عاشق فرهاد

یک روز عاشق خسرو

یکی پرسید

غریبه کبستی 

چرا عاشق شبرینی

سوار  اسپ سپید می گوید

من نظامی اهل گنجه ام

نظامی نیستم

کشتن نمی دانم

شاعرم

از قبیله لبلی

از قبیله مجنون

از قبیله عشیم

چندی ست زنم مرده تنهایم

آمده ام ببرم شیرین را

چراغی که به خانه رواست

به خسرو حرام است

موسی کاظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.