روایت

شعر و داستان های من

روایت

شعر و داستان های من

رابطه


خشمی هست! خشمی هست!

ترسناک

ناشکیب

خفقانی در گلو

بغض فرو خورده

مشمئز

مردی که عضو مردانه اش

در خوابی عمیق

از پشت خاکریز

صدای اشک می شنود

خشمی هست! خشمی هست!

که جیغ زن

آنرا فریاد می کشد

می غرد

خشمی هست! خشمی هست!

که تیر می کشد

در تیره ی پشت مرد

و عصب را پر شتاب طی می کند

در نخ نازکتر رابطه

و هیچ کجا به هیچ ها

ختم می شود

موسی کاظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.