روایت

شعر و داستان های من

روایت

شعر و داستان های من

شب ساجور


باد مرده

ریگ روان

اندوه مروه

باد زرد

آسمان ساجور

ساقط

جسد های مرده

در قاب کوچک پنجره ها

فریاد می کشند

مرگ را

فریاد مرده

گوش خراش

باد مرده 

نفس های بویناک مرده را

می روبد از خیابان ها

اندوه مرده

خمیازه می کشد 

روی جنازه شهر

شهر غرق در غبار زرد

متورم - متعفن - متلاشی

بوی مرده

می وزد از پنجره ها

در این شب ساجور

نمی دانم

گهواره ام را

به کدامین میخ ساقط بیاویزم

موسی کاظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.