-
نقد داستان نقشبندان
شنبه 4 مهر 1394 17:59
نقد داستان نقشبندان اثر هوشنگ گلشیری نقشبندان روایت زندگی از هم پاشیده راوی شخصیت اصلی داستان و همسرش شیرین است که به سرطان پستان مبتلاست.زندگی که در گذشته مانده است مثل یک اثر نقاشی که بر بوم ثبت می شود. " باید به اتاقم برگردم و باز بنشینم رو به سه پایه ام و ببینم چطور می شود این ها را که قلم زده ام و خیلی ها را...
-
داستان
شنبه 4 مهر 1394 17:17
کوچه! کوچه در غربت مرد. جمعه بود که مرد.مادرم هق هق کنان دست در گردن زنهای همسایه میگریست. من صدایشان را از انتهای کوچه می شنیدم. مدت پانزده سال شناسنامه ای زندگی من در کوچه طلوع می کرد و غروب در همان نقطه طلوع فرود می آمد. تکرار این لحظه ها مثل ورق های بازی روی هم بر می خورد. روزی که کوچه مرد باران می بارید.کوچه بوی...
-
تصاویر
شنبه 4 مهر 1394 16:00
مرد به عکس پسرش داخل قاب چوبی خیره بود.عکس قشنگتر بود یا پسرش؟حالا می توانست به معجزه ی نور پی ببرد.نوربه اشیا جان می دهد.بدون نور تاریکیست.حالا پسرش در تاریکی بود.روی میز تحریر عکسی از پسرش داخل یک قاب کاغذی به دیوار تکیه داشت. پسر با یک مایو شنا قرمز رنگ در ساحل ایستاده بود.موجها و خیزابه ها همچون هیولایی از دور دست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهر 1394 15:35
من با تجربه شروع به خواندن می کنم، همیشه در میدان جاذبه ی تضاد ها - بلند و آرام،جوان و پیر، بهار و زمستان،اگر بتوانم سیاه و سفید را هم به آن بیفزایم تا با هم زندگی کنند به جای آن که یک دیگر را نفی کنند، سر بلند خواهم بود. ژوزف البرزjosef albers
-
نقد داستان
شنبه 4 مهر 1394 14:00
نقد داستان بانوئی و آئه و من اثر هوشنگ گلشیری داستان با ورود نقاش ناشناسی بنام آئه به خانه ی راوی آغاز می شود زنی که هیچ نسبتی با راوی و بانو ندارد. آیا او یک تهدید است. آئه پترز کیست و چرا به خانه ی راوی آمده است. این تعلیق داستان است عنصری که ما را به خواندن ادامه داستان ترغیب می کند. طرح داستان ساده و روان است...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهر 1394 13:39
پیر مرد سالها،خمیده ات کرده چون تنه ی درختی در باد، حقیقت را در ژرفای وجود خود داری بی آنکه ارکان های پیر و پشت خمیده ات به آن دست داشته باشند. دی دیکینسونDeeDickinson
-
عشتر
شنبه 4 مهر 1394 12:15
عشتر سوار بر اسپ سپید می تازد به نرمی نسیم به تندی باد از میان تندر باد مرد را می بیند بی رحم - سلطه جو - محکم به محکمی حکم و سنگینی سنگ عشتر در پهنای دستان پهن پر ترس لباس از تن می کند با عشق مادری با نیروی جنسی مرد می گوید: تو مادر منی ای بانو ای الاهه ی من ای پناه من تو عشق را می شناسی تو به من زندگی می بخشی عشتر...
-
عذاب می کشم
جمعه 3 مهر 1394 15:20
ذره ذره عذاب می کشم سخت می کوشم بی تفاوت باشم و فراموش کنم تظاهر می کنم به چیزی که نیستم باید سر سخت و غیر طبیعی و خونسرد باشم و یاد بگیرم با دهان بسته هجی ی کنم و صورتم را سرخ نگه دارم تا ترسم را پنهان کنم در این خفقان و هوای مشمئز و این سردی سرد که تنم را سرد می کند ذره ذره با نوک انگشتان جوهریم بر سکوت ممتد سفید خط...
-
خیابانهای شلوغ
پنجشنبه 2 مهر 1394 23:39
مادر آرزوی زیارت دارد و کسی نبست که او را به زیارت ببرد زندگی آنقدر شلوغ است که مادر گم می شود با آرزویش در شلوغی بوق ها و چرخ ها و پا ها ملتمسانه می گوید یا قاضی الحاجات در خیابانهای طویل که راهها دور شده اند قاضی الحاجات در هیچ خیابانی ظهور نمی کند موسی کاظمی
-
مادر
چهارشنبه 1 مهر 1394 19:22
مادر قلبش مثل موم است در قلب مادر می کشم عکس یک ماهی در آکواریم قلب مادر یک عالمه ماهی ست مادر ذره ذره قلبش را خرد می کند پودر می کند تا ماهی ها را سیر کند موسی کاظمی
-
شعر و شاعر
دوشنبه 30 شهریور 1394 17:49
اولین دفتر شعرم را سپردم به شعله تا شعله ور شود بسوزد دود کند دودش به آسمان عروج کند دومین دفتر شعرم را سپردم به اولین رهگذر که به سپیده گفت سلام سومین دفتر شعرم را ورق ورق سپردم به باد تا در گوش پنجره ها بگوید سلام بر فصل ها چهارمین دفتر شعرم را سپردم به اولین صندوق پست به نشانی ای که نبود وقتی می گشتم درون زباله ها...
-
بزنگاه
یکشنبه 29 شهریور 1394 11:15
این مردان در بزنگاه حادثه در تقاطع تاریخ مرگ را تا قلعه های متروک دنبال می کنند آنجا که سوسکها برای ردیابی یک حجم کوچک متعفن شاخکهای خود را تیز می کنند موسی کاظمی
-
نویسندگی خلاق 1 -
شنبه 28 شهریور 1394 13:54
ما می نویسیم تا آگاهی از زندگی خود را افزایش دهیم. با نویسندگی خلاق می توانیم استعداد نویسندگی را در خود کشف کنیم. 2 -نویسنده با تردد دائمی میان تجربیات و افکار به فراسوی مکان و زمان دست می یابد بسیاری بدون صدای خود می نویسند، زیرا در هر جمله چندین بار قطع می کنند تا دو باره به فرمول بندی دیگری برسند. ما نویسندگان بی...
-
انهدام
شنبه 28 شهریور 1394 11:56
ما منهدم شدیم گفتم: خدا کجاست جایی برای استغاثه نبود شیطان دعا بلد نبود من برای شیطان دعا کردم دعای من جیغ بود از جنس ترس و سکوت و سرب گفتم : خدا کجاست سکوت....ت....ت...ت.... موسی کاظمی
-
خیابان گم شده!
جمعه 27 شهریور 1394 12:10
در روزگاری نه چندان دور با کاروانی از عکس و پرچم از خیابانی گذشتم خیابانی که در آن زنان نوزادان بی سر می زاییدن موسی کاظمی
-
زمستان
پنجشنبه 26 شهریور 1394 23:00
"زمستان" دست هاش را ،ها، کرد آه چه شبی هیچ جا گرم نیست یادش آمد شبهای زمستان کنار آتش می لمید چشمانش را که می بست خواب می دید خواب جیر جیر کهای رنگی که پرواز کنان او را می بردند به جای خیلی دور باز خواب می دید همان خواب را هزار بار نه بیشتر دستهاش را ، ها، کرد صدایی شنید دا...دا.دادش آتیش داری موسی کاظمی
-
جیغ
پنجشنبه 26 شهریور 1394 13:32
"جیغ" وحشت زده جیغ کشیدم از شیطان ترسیدم شیطان هم از من ترسید سیاهی بود و ترس تباهی بود و درد تسلیم شدم دستهایم را بالا بردم من درون شیطان بودم شیطان در من بود ما هر دو با هم بودیم بدون او چیزی کم بود هر دو با هم ترسیدیم هر دو با هم دستهایمان را بالا بردیم هر دو با هم رانده شدیم در آینه شکسته صورتهامان را...
-
قناری یک داستان کوتاه
پنجشنبه 26 شهریور 1394 00:47
"قناری" یکی بود یکی نبود. یک قفس بود و یک قناری ، قناری نمی خواند؛ زبانم لال از اول لال نبود. از وقتی لال شد که فهمید صاحبش یک سلاخ است. قناری یک روز زود از خواب بیدار شد. علتش خواب بدی بود که دیده بود. خواب یک گربه دیده بود که به او چنگ و دندان نشان می داد. همین طور که می لرزید از زیر چشم دور و برش را می...
-
اشکال
چهارشنبه 25 شهریور 1394 12:59
"اشکال" مثلث روشن مسطیل تاریک زن نشسته درون مثلث روشن مرد نشسته درون مسطیل تاریک زن خیره به دور ترسان -لرزان-رنگ پریده-سوگوار مرد خیره به زن نا مطمءن در تردید فقر گرسنه ژولیده با موی آشفته چون عنکبوت چنبره زده بر تابوت "موسی کاظمی"
-
دستان تهی
چهارشنبه 25 شهریور 1394 11:30
"دستان تهی" یک گلوله نخ یک گربه بازیگوش یک کلاف سر در گم یک جفت دست سفید لاغر زیر نور مهتابی دستکش می بافد کودکی بی خبر از هر جا خواب می بیند پدر می آید با یک جعبه لبخند هوا سرد است و ماه میلرزد عکسش توی قاب چشم زن پیداست در باز می شود آرام مرد شرمگین می گوید س ل ا م زن می گوید سلام هوا سرد است دستکشت را...
-
زخم شانه درخت
چهارشنبه 25 شهریور 1394 00:14
"زخم شانه درخت" انبانم را انباشتم از غار غار کلاغ از گذر فصلها- ثانیه ها در سحرگاه یک روز نا روشن زخم شانه درخت را بوسیدم و شنا کردم در خون سپید جاری تا انتهای مرز تا آنجا که چشم می دید موسی کاظمی
-
ش.ب.ک.ه
سهشنبه 24 شهریور 1394 22:56
"ش ب ک ه " آن سوی تور سیمی سرباز اسراییلی با سرنیزه این سوی تور سیمی فلسطینی با مشتی سنگ سنگ از ش گذشت سرباز اسراییلی از سوراخ ه شلیک کر د این سوی تور سیمی دخترک ک ک ک در قاب پنجره با اشکش شیشه را خط خط کرد چک چک چک آن سوی سرباز اسراییلی شیشه را نشان کرد ب ب ب ن ن ن گ گ گ "موسی کاظمی"
-
عریان
سهشنبه 24 شهریور 1394 22:00
"عریان" هزاران ستاره عریانی تو را در هزاران فواره رنگی اتعکاس داد و هزاران قطعه آیینه عریانی تو را در نور تطهیر کرد و قلب پنجره ها از عریانی تو لرزید ای همه عریانی موسی کاظمی
-
آبی
سهشنبه 24 شهریور 1394 19:49
"آبی" شبی بس تاریک که ماه رفته بود در چاه تردید مردم در بستر هاشان خواب آشفته می دیدند خواب میدیدند خورشید مرده است و زمین تاریک تاریک و آسمان هم ابی نیست جارچی از پس آیینه های تاریک فریاد می زد عشق ممنوع شد. موسی کاظمی
-
زیبا
سهشنبه 24 شهریور 1394 16:32
،، زیبا،، وقتی عطر تنت با غبار کوچه می آمیزد حشرات به بوی جفت غبار کوچه را می نوشند. موسی کاظمی
-
بهار زخمی
دوشنبه 23 شهریور 1394 23:18
،، بهار زخمی،، بهار آمد عصا به دست کمرش خم شده از داغ عزیزان بر دلش هزاران زخم عمو زنجیر باف بافته به پای او زنجیر عموی ما غریبه نیست هر چه بر ماست از ماست! ،،موسی کاظمی،،
-
کوچه
دوشنبه 23 شهریور 1394 22:36
باران می بارد. ناودان می خواند کوچه همچون قهرمان اساطبری ابستاده در باران من رها شده در باران می روم با باد می خواهم مثل کوچه باشم درباران موسی کاظمی
-
دروغ
دوشنبه 23 شهریور 1394 22:00
،، دروغ،، ببین چه روزگاریست دست ها خیانت می کنند و چشم ها دروغ می گویند واژها ها وارونه در گلدان می رویند! انگار باغهای معلق بابل حقیقتیست. موسی کاظمی
-
معرفی وبلاک من.شعر و داستان
دوشنبه 23 شهریور 1394 21:50