روایت

شعر و داستان های من

روایت

شعر و داستان های من

بهار زخمی

،، بهار زخمی،،

بهار آمد

عصا به دست 

کمرش خم شده از داغ عزیزان

بر دلش هزاران زخم

عمو زنجیر باف 

بافته به پای او زنجیر

عموی ما غریبه نیست

هر چه بر ماست 

از ماست!

،،موسی کاظمی،،

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.