روایت

شعر و داستان های من

روایت

شعر و داستان های من

نقد داستان دسته گل آبی اثر اکتاویو پاز


" از خواب که بیدار شدم خیس عرق بودم" این کابوس در خواب تمام نمی شود ادامه ی آن در بیداری است. تمام داستان ادامه این کابوس دربیداری است تا انتها که آن شهر متروک کابوس زده را ترک می کند.

داستان در گونه ریالیسم جادویی است. عناصر واقعی با وهم و خیال و کابوس در هم می آمیزد"پروانه خاکستری بالی گیج از نور زرد گرد چراغ می چرخید" این همان ذهنیت راوی است. عقربی که برای هوا خوری در تاریکی شب لانه اش را ترک کرده است. صدای نفس شب می آمد زنانه و تنومند صفتی که معمولا برای مردان بکار می رود اما درون این کابوس زمخت جای هیچ ظرافتی نیست.ساس های لای لباس، پلکان سبز رنگ( سبز نماد مرگ) صاحب مسافر خانه مرد یک چشم همه عناصر واقعی این کابوس هستند

زمان شب است هنگامه ی کابوس ها

مکان شهری متروک و کابوس  زده که زنها یش تنومند هستند. هوای درخت های تمبر هندی را باید تنفس کرد. صدای زنجره ها همه در تشدید کابوس است.

تشبیهات همه در خدمت تم اصلی داستان است. صدای نفس شب،پلکان سبز رنگ، دیوار سفید که بعضی  از قسمت هایش فرو ریخته، مرد یک چشم، مردی که دنبال چشم های آبی است تا دسته گلی برای محبوش بسازد. شاید مرد یک چشم صاحب مسافر خانه قربانی قبلی بوده است.

موسی کاظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.