روایت

شعر و داستان های من

روایت

شعر و داستان های من

امر دیگر

یک داستانک  از فرانتس هولر

ترجمه: ناصر غیاثی


امر دیگر


گارسون که داشت بشقاب و کارد و چنگال را جمع می‌کرد، به مشتری گفت: «امر دیگری باشد.» مشتری گفت: «یک گیلاس کنیاک، یک ویلا تو کوه‌های زوریخ، یک ماشین کورسی و یک زن که بشود باهاش دل به دریا زد.

گارسون گفت: «کمی زیاده‌خواهی است، ولی خب ببینم چکار می‌شود کرد.» چند لحظه بعد که داشت کنیاک را سرو می‌کرد، یک محضردار با او بود که سند ِ ویلایی در زوریخ و یک ماشین کورسی پارک شده توی گاراژ ویلا را به همراه‌ داشت. مشتری تشکر کرد و جرعه‌ای نوشید. در همین لحظه زنی که چشم‌هایش برق می‌زد، نشست پشت میز و گفت که در دل به دریا زدن شهره‌ی خاص و عام است.

مشتری پیش از این‌که رستوران را به همراه زن ترک کند، در دفترش نوشت: «کیفیت غذا متوسط. پذیرایی عالی.»

آرزو

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند ،

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم !


لستر هم با زرنگی آرزو کرد 

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد 

بعد با هر کدام از این سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد 

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی بعد با هر کدام از این دوازده آرزو سه آرزوی دیگر خواست که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا... 

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به... 

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو 

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن، جست و خیز کردن و آواز خواندن 

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر، بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران می خندیدند و گریه می کردند 

عشق می ورزیدند و محبت می کردند ،

لستر وسط آرزوهایش نشست 

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا و نشست به شمردنشان تا ... پیر شد و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند 

آرزوهایش را شمردند 

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود 

همشان نو بودند و برق می زدند 

بفرمائید چند تا بردارید 

به یاد لستر هم باشید که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!


گاه آنچه امروز داریم و از آن لذت نمی بریم آرزوهای دیروزمان هستند!


شل_سیلوراستاین

نقد داستان ناطور دشت

یاد داشتی بر رمان ناطور دشت

اثر: ج.د. سالینجر

ترجمه: احمد کریمی

انتشارات: مینا

سال : 1345

ناطور دشت یکی از آثار شاخص رمان در نوعی است که آنرا رمان رشد و کمال می نامند. در این نوع رمان معمولا تحول و شکل گیری شخصیت جوان اصلی داستان از بچگی تا بلوغ فکری تصویر می شود و شخصیت داستان از بستگی خود با دنیای خارج از دنیای درونی خویش آگاهی می یابد و سعی می کند خصلت جهان بیرون را بشناسد و معنا و محتوایی برای آن جست و جو کند و وظیفه زندگی کردن را فرا گیرد.

از آثار برجسته دیگر این گونه ی رمان می توان از دیوید کاپر فیلد و هاکلبری فین نام برد. اما رمان ناطور دشت به لحاظ محتوا و نثر و ساختار یک سر و گردن از بقیه آثار اینگونه   بالاتر است و ترجمه روان و زیبای احمد کریمی به خوبی به روح اثر دست یافته است.

در آغاز داستان راوی ( هولدن کالفیلد) روایت را اینطور شروع می کند.

" اگر واقعا می خواهید در این مورد چیزی بشنوید لابد اولین چیزی که می خواهید بدانید این است که من کجا به دنیا آمدم و بچگی نکبت بارم چطور گذشت و پدر و مادرم پیش از من چه کار می کردند و از این مهملاتی که آدم را به یاد " داوید کاپر فیلد" می اندازد.

تضاد اصلی هولدن کالفیلد با محیط پیرامونش است که به نظرش فاسد می آید. او تنها با " فیبی" حواهر کوچکش رابطه ی صمیمانه دارد.

راوی با تک گویی نمایشی داستانش را روایت می کند و در پایان داستان متوجه می شویم که دارد برای برادر بزرگش" دی .بی. که در هالیود فیلمنامه نویس است تعریف می کند.هولدن کالفیلد از دبیرستان پنسی در آگزرتاون در ایالت پنسیلوانیا اخراج شده است و نمی خواهد والدینش از این موضوع اطلاع پیدا کنند.

لحن داستان صمیمی و خودمانی است. لحن یک نوجوان که تازه دارد جهان پیرامونش را می شناسد. از همان واژه ها و اصطلاحاتی که مختص این گروه سنی است استفاده می کند.

از لحاظ شخصیت پردازی شخصیت ها بسیار خوب ساخته شده اند. حتی اشخاص فرعی داستان پرداخت مناسبی دارند و خواننده اطلاعات کافی از آنها پیدا می کند.

گفت و گو ها رئالیستی است و در اندازه و قد و قواره شخصیت هاست و مخاطب از طریق دیالوگها به ذهن شخصیت ها نفوذ می کند." بعضی اوقات کارهایی می کنم که خیلی بالاتر از سنم است اما مردم هیچ وقت این جور چیز ها را نمی بینند مردم هیچ وقت هیچ چیز را نمی بینند"

از بتدا تا انتهای داستان دیدگاه بصری هولدن کالفیلد را دنبال می کنیم و همراه او پیش می رویم و به تجربیات نازه ای دست پیدا می کنیم و جهان پیرامون هولدن را تجربه می کنیم.

هولدن پس از اخراج از مدرسه می خواهد به غرب برود و تنها کنار جنگل زندگی کند اما به خاطر خواهرش "فیبی" از سفر منصرف می شود و به خانه بار می گردد و تحت درمان روانشناس قرار می گیرد.


یاد داشتی بر رمان ناطور دشت

اثر: ج.د. سالینجر

ترجمه: احمد کریمی

انتشارات: مینا

سال : 1345

ناطور دشت یکی از آثار شاخص رمان در نوعی است که آنرا رمان رشد و کمال می نامند. در این نوع رمان معمولا تحول و شکل گیری شخصیت جوان اصلی داستان از بچگی تا بلوغ فکری تصویر می شود و شخصیت داستان از بستگی خود با دنیای خارج از دنیای درونی خویش آگاهی می یابد و سعی می کند خصلت جهان بیرون را بشناسد و معنا و محتوایی برای آن جست و جو کند و وظیفه زندگی کردن را فرا گیرد.

از آثار برجسته دیگر ور این گونه ی رمان می توان از دیوید کاپر فیلد و هاکلبری فین نام برد. اما رمان ناطور دشت به لحاظ محتوا و نثر و ساختار یک سر و گردن از بقیه آثار اینگونه   بالاتر است و ترجمه روان و زیبای احمد کریمی به خوبی به روح اثر دست یافته است.

در آغاز داستان راوی ( هولدن کالفیلد) روایت را اینطور شروع می کند.

" اگر واقعا می خواهید در این مورد چیزی بشنوید لابد اولین چیزی که می خواهید بدانید این است که من کجا به دنیا آمدم و بچگی نکبت بارم چطور گذشت و پدر و مادرم پیش از من چه کار می کردند و از این مهملاتی که آدم را به یاد " داوید کاپر فیلد" می اندازد.

تضاد اصلی هولدن کالفیلد با محیط پیرامونش است که به نظرش فاسد می آید. او تنها با " فیبی" حواهر کوچکش رابطه ی صمیمانه دارد.

راوی با تک گویی نمایشی داستانش را روایت می کند.هولدن کالفیلد از دبیرستان پنسی در آگزرتاون در ایالت پنسیلوانیا اخراج شده است و نمی خواهد والدینش از این موضوع اطلاع پیدا کنند.

لحن داستان صمیمی و خودمانی است. لحن یک نوجوان که تازه دارد جهان پیرامونش را می شناسد. از همان واژه ها و اصطلاحاتی که مختص این گروه سنی است استفاده می کند.

از لحاظ شخصیت پردازی شخصیت ها بسیار خوب ساخته شده اند. حتی اشخاص فرعی داستان پرداخت مناسبی دارند و خواننده اطلاعات کافی از آنها پیدا می کند.

گفت و گو ها رئالیستی است و در اندازه و قد و قواره شخصیت هاست و مخاطب از طریق دیالوگها به ذهن شخصیت ها نفوذ می کند." بعضی اوقات کارهایی می کنم که خیلی بالاتر از سنم است اما مردم هیچ وقت این جور چیز ها را نمی بینند مردم هیچ وقت هیچ چیز را نمی بینند"

از بتدا تا انتهای داستان دیدگاه بصری هولدن کالفیلد را دنبال می کنیم و همراه او پیش می رویم و به تجربیات نازه ای دست پیدا می کنیم و جهان پیرامون هولدن را تجربه می کنیم.

هولدن پس از اخراج از مدرسه می خواهد به غرب برود و تنها کنار جنگل زندگی کند اما به خاطر خواهرش "فیبی" از سفر منصرف می شود و به خانه بار می گردد و تحت درمان روانشناس قرار می گیرد.

در پایان داستان متوجه می شویم که هولدن داستان را برای برادر بزرگش " دی. بی" که در هالیود فیلمنامه نوبس است تعریف می کند.

در پایان داستان می گوید:


" اگر از من می شنوید هیچ وقت چیزی به کسی نگویید اگر بگویید یواش یواش دلتان برای همه تنگ می شود"

با این اعتراف زیبا داستان به انتها می رسد.

موسی کاظمی

روباه

من روباه هستم

آیا کسی باور می کند؛ من موجودی به این زیبا یی ، زبانم لال دزد باشم.من دزد نیستم .نه دزدم و نه حیله گر، من عاشقم. عاشق توله هایم. نمی خواهم آنها از گرسنگی تلف شوند.برای سیر کردن خانواده ام مجبورم شبها بروم بیرون برای دزدی! آنهم نه از روی بد جنسی و حیله گری، فقط برای اینکه من و توله هایم مثل شما حق حیات داریم.زبانم لال من دشمن هیچ کس نیستم حتی مرغ و خروس ها و کشاورز ها!مرغها و خروسها  برای من طعمه های در دسترس هستند.اگر شب بیرون می آیم به خاطر این نیست که شب رو هستم یا می خواهم دور از چشم خانواده ام دمی به خمره بزنم نه ! فقط برای شکار است.من انزوا طلب  نیستم که شب روی می کنم اگر شب بیرون می آیم به علت دیگریست.، ما موجود ات تنهایی هستیم ما روباه ها کلا تنها هستیم چون دشمنان ما زیاد هستند فقط به این دلیل که می خواهیم از خودمان محافظت کنیم.مردم وقتی ما را می بینند آتش می اندازند به روی ما، ما فرار می کنیم چون می ترسیم. اصلا نه انگار که ما هم حقوقی داریم . وقتی آتش ها خاموش شد می آییم بیرون و زوزه می کشیم. یعنی ما اینجا هستیم.یعنی ما هم حق حیات داریم. آنرا از ما دریغ نکنید.

موسی کاظمی

تمدن

نخستین مناطق که تمدن شهری بر آنها بنا شد بین النهرین بوده است.تمدن های مهم عموما با یک نظام خشک و خشن پدید می آیند و به تدریج نرم می شوند و در مرحله ای خاص که جنبه های مفید عرف قدیم هنوز به قوت خود باقی است  و مضراتی که با از میان رفتن عرف قدیم همراه است هنوز بر اجتماع مستولی نشده این تمدن به دوره درخشان از نبوغ می رسد. از آن زمان که تاریخ نوشته شده در دست است تا کنون لااقل شش هزار سال می گذرد.

فرهنگ اروپایی و آمریکایی ما در طی قرون از راه جزیره کرت ویونان و روم و از فرهنگ خاور نزدیک گرفته شده است.

تمدن را می توان به شکلی کلی آن عبارت از نظمی اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکان پذیر شود و جریان پیدا کند. 

در تمدن چهار رکن و عنصر اساسی می توان تشخیص داد

1 - پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی

2 - سازمان سیاسی

3 - سنن اخلاقی و کوشش در راه معرفت و بسط هنر

4 - ظهور تمدن هنگامی امکان پذیر است که هرج و مرج و نا امنی پایان پذیرفته باشد.

موسی کاظمی