"ماه"
وقتی بچه بودم می گفتند " ماه دختر است" برای همین به دختر های خوشگل می گفتیم " ماه! مثل ماه است! از ماه هم خوشگلتر است" و اینطور شد که من عاشق ماه شدم. زنهای کوچه هم عاشق ماه بودند وابرو هایشان را به شکل ماه درست می کردند تا ماه شوند. اما بعضی هاشان ماه نمی شدند.
شبهایی که مهتاب بود می رفتم روی مهتابی و از آنجا نگاه می کردم به ماه! ماه من دختری بود که اسمش ماه رخ بود و روی مهتابی روبرو بود. ماه رخ مثل ماه می درخشید و مرا داغ می کرد. او خیره به من و من خیره به او و ماه خیره به ما! ما هر دو عاشق ماه بودیم که روشنی داشت. ما عاشق سایه هایی شدیم که ماه درست می کرد. از سایه بازی خوشمان می آمد.
یک روز که ما هنوز بزرگ نشده بودیم و مهتاب مهتاب بود شنیدیم " دو مرد تجاوز کرده اند به ماه" آن موقع ما آنقدر بزرگ نبودیم که بفهمیم تجاوز یعنی چه !
توی آن جعبه دیدم که دو مرد راه می رفتند روی ماه! چه پاهای بزرگی داشتند! لباس های آن دو مرد عجیب بود. من ترسیدم. تن ماه لخت لخت بود. برهنه و عور مثل زن همسایه که می رفت توی حوض و غش غش می خندید.
اینطور شد که من ماه را طلاق دادم و تمام شعر هایم را سوزاندم و زنها و ماه را از شعر هایم بیرون ریختم.
موسی کاظمی