روایت

شعر و داستان های من

روایت

شعر و داستان های من

بیزاری


ساعت ها صامت

عقربه ها ساکن

زمان مدفون

در گور خویش

پس شیشه ی ضخیم غبار آلود

من چشم به در

می دانم که نمی آیی

ایستگاه های متروک را

پرسه پرسه می روم

به انتظار قطاری که نمی آید

و در اسکله های خالی

منتظر سوت کشتی های فرسوده ای می مانم

که هیچ گاه 

خط ممتد آبی را

در آبی دریا

تکرار نخواهند کرد

موسی کاظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.