عشتر سوار بر اسپ سپید می تازد
به نرمی نسیم
به تندی باد
از میان تندر باد
مرد را می بیند
بی رحم - سلطه جو - محکم
به محکمی حکم
و سنگینی سنگ
عشتر در پهنای دستان پهن پر ترس
لباس از تن می کند
با عشق مادری
با نیروی جنسی
مرد می گوید:
تو مادر منی
ای بانو
ای الاهه ی من
ای پناه من
تو عشق را می شناسی
تو به من زندگی می بخشی
عشتر می گوید:
آیا معشوق جوانت باب دلت هست!
در شهر من به تو خوش می گذرد!
موسی کاظمی